روزهای یادمانی که میرسد همیشه با خودش فکرهایی میآورد که همسو با آن روز است. پس بالاخره جز پراکندهاندیشیهای روزان و شبان، میتوان امیدوار بود که این یادمانهای کاملاً دلبخواهی فرصتی برای منسجمتر اندیشیدن دربارهی موضوعی با اهمیت است.
نمیدانم نخستین انسانهایی که به تقویم و شمارش روزهایشان فکر کردند، دقیقاً چه چیزی را پشت سر گذاشتند که احساس کردند باید در چرخهای منظم از زمان، آن را به یاد بیاورند.
ممکن است حیوان بزرگی را شکار کرده بودند که غذای چندین وقت قبیلهیشان را میداده است و خواستهاند یادشان بماند که چطور از قحطی گریختند و امیدوار بمانند که با ثبت آن و پاسداشتش دوباره فرصتی این چنینی نصیبشان بشود یا شاید پیشوایی را از دست داده بودند و گمان میکردند با صداکردن روحش در چرخهای از زمان میتوانند در دنیایشان نگهش دارند.
جذابیت فکر کردن به این که نخستینها به چه میاندیشیدند، عرصهی وسیعی است که اجازه میدهد ذهن و روح تا اعماق زمان دسترسناپذیر تا عمق سنگهای کشفنشده و مبهم پرواز کند.
به هر حال، بیشک بشر پیشتر از این که برای شمارش روزها تا رسیدن به فصل بارندگی و شروع کشت و زرع به تقویم نیاز پیدا کند به ساختار ذهنی یادمانها رسیده بوده است.
یادمان همان زمانهایی است که احساس میکنیم به انسانها، شغلها، طبیعت، مفاهیم بهاندازهی یک روز از چرخهی خیالی سال مدیونیم. این است که یک روز میشود روز زمین و روز دیگر روز مادر و…
آنقدر این دینها عمیق است که بشر گمان کرده است اگر هر روز هم ممنون حضور مادر یا پدر باشد باز هم باید روزی به نامشان داشته باشد.
نامگذاری این روزها غیر از ادای دین به این یادمانهای عزیز، گویی تذکری است برای این که یادمان باشد در زندگی چنان غرق هستیم که یادمان میرود دنیای اطرافمان با همین یادمانها ساخته شده است و ارزش زندگیکردن یافته است.
بیشک اگر روزی به پاسداشت مقام آموزگار نامگذاری میشود برای این نیست که فراموش کردهایم که نخستین آموزگار که یک حرف و دو حرف بر زبانمان گذاشت تا او که نخستین لوحهها را در کنارش نوشتیم و آنان که معرفتآموز انسانیت بودند، نبودشان دنیایمان را نابود میکرد.
روز پاسداشت آموزگار و هر روز دیگری به گمانم زمانی است که غیر از تبریکگفتنهای دلخواه یا اجباری، زمانی برای ارزیابی خودمان در برابر آن یادمان عزیز است.
امسال در آستانهی روز آموزگار به این میاندیشم که این حضورهای پربرکت هر کدام در کجای زندگیام، ساحت وجودیام را شکل دادند و من چگونه آن نقش را در زندگیام جاری کردم و پرسش اساسیتر برای خودم این است که من در مقام آموزگار چگونه در حال شکلدادن به دنیای اطرافم هستم؟
بیشک آموزگارانی که تا امروز داشتم هر کدام در حد توانشان کوشیدند دنیای من جای بهتری باشد. امیدوارم من نیز بتوانم وسعت توانم را در بهبود دنیای اطرافم بیفزایم.