تحلیل شعر یکی از کارهایی است که به آن علاقه دارم. گاهی ممکن است چندخطی هم بر شعری بنویسم. آنچه در ادامه میآید تحلیلی است که بر شعر تصویری «سراسر روز» از احمد شاملو نوشتهام:
سراسرِ روز
پیرزنانی آراسته
آسانگیر و مهربان و خندان از برابرِ خوابگاهِ من گذشتند.
نیمشب پلنگکِ پُرهیاهوی قاشقکی برخاست
از خیالم گذشت که پیرزنان باید به پایکوبی برخاسته باشند.
سحرگاهان پرستار گفت بیمارِ اتاقِ مجاور مُرده است.
پاریس، بیمارستانِ لاری بوآزیه
پاییز ۱۳۵۲
شعر سراسر روز، نخستین شعر از دفتر پایانی اشعار احمد شاملو باعنوان «حدیث بیقراری ماهان» است.
سراسر روز، صدای پای مرگ را باید بشنویم؛ اما به بهانهی آراستگی دنیای اطراف و خندههای گذرایش فراموش میکنیم.
راوی با انتخاب عنوان سراسر روز نشانمان میدهد که با شعری دربارهی زمان مواجه هستیم.
نشانههای زمانی سراسر روز، نیمشب و سحرگاهان که در سه بند این شعر کوتاه آمده است، گذر زمان را به خوبی نشانمان میدهد. سراسر روز یعنی از گاه برآمدن آفتاب تا غروب.
سراسر روز، پیرزنانی از روبروی خوابگاه راوی میگذرند. استفاده از اسم مکان خوابگاه یعنی راوی در حالت عادی نیست. او در مکان خواب است و احتمال این است که تصویر پیرزنان را در خواب و خیال دیده باشد و نتوانسته ماهیت واقعی آن را دریابد.
پیرزنان آراسته زنگ صدای حافظ را در گوشمان به صدا در میآورد:
مجو درستی عهد از جهان سس نهاد // که این عجوزه عروس هزار داماد است
صفت آسانگیر آنجا که در پایان شعر با تصویر مرگ روبرو میشویم، طنز تلخی است که راوی بنا کرده است. آسانگیری است که در نهایت کارمان را به مرگ میرساند.
لبخند پیرزنان هم تظاهر است؛ اما چنان تصویر واقعگونهای از مهربانی و آسانگیری را در ذهنمان ایجاد میکند که در بند دوم، با گمان راوی همراهی میکنیم و تصویری از رقص و پایکوبی در برابر چشممان جان میگیرد
نیمهشب زمان تاریکی محض و اوج خوابماندگی است. در حال خواب عمیق، راوی میشنود که صدایی شبیه به ضربههای قاشقک به گوش میرسد. قاشقک نوعی ساز کوبهای است که دو بخش کاسهمانند دارد و نوازنده تسمهی آن را در دست میاندازد و با حرکت منظم چهارانگشت رویی و شست و با ضربههای متناوب صدای تق تق تق از ساز ایجاد میکند.
حرکت منظم این صدا در نیمهشب، راوی را به یاد مراسم جشن و پایکوبی میاندازد. راوی از پیرزنان آراسته و آسانگیر و مهربان و خندان مگر ممکن است انتظار دیگری داشته باشد؟
راز تلخ در بند آخر بر ما و راوی، همزمان گشوده میشود. سحرگاهان، گاه بیداری و کشف رازهای پنهانی شب است. راوی از پرستاری که به بالینش آمده، سوالی پرسیده که در متن شعر حذف شده است؟
پرستار به واسطهی مکانی که در آن است با حقیقت محض مرگ آشناست و میتواند بدون هیچ هراسی گزارشگر واقعیت باشد.
او در خوابگاه نیست. او ساکن بیمارستان است و مرگ با زندگی در زیر سقف این مکان چنان گره خورده است که به همان سادگی که از زندگی میگوید، میتواند راوی مرگ هم باشد.
ضربهی نهایی ساده اما کاری است. بیمار اتاق مجاور مرده است.
شعر سراسر روز، آیرونی تلخی است که از کوتهفکری و سطحینگری ما در زندگی. فریادی که در پهنهی ادبیات بارها فریاد شده و هربار و با هر زبانی که گفته شده است باز هم خوابمان را بر هم نزده است. وظیفهی ادبیات این است که مانند قاشقکزنان دائم و در هر عصری، صدای تق تق تق مرگ میآید را در گوش ما زنده کند.
بندهای کوتاه شعر راه را بر هر بازیگوشی ذهنمان میبندد. کلام مختصر و پیامش قاطع است. دنیا با همهی زیباییهایش در پایان مرگ را میآورد.
داستان زندگی و این که چگونه باید زیست، حرف دیگری است که در مجال این شعر نمیگنجد و راوی آن را به عهدهی خودمان میگذارد. فقط یک هشدار باقی است. بیمار اتاق مجاور مرده است.
و حالا این ما هستیم که باید تصمیم بگیریم ادامهی این صبح را که خبر مرگ بیمار اتاق مجاور آمده، چطور بگذرانیم؟ در خوابگاهمان بمانیم و تصویر کجومعوج پیرزنان آراسته را باور کنیم یا با واقعیت بیمار اتاق مجاور مرده است، روبرو بشویم؟