در همسایگیمان یکی از خانهها مشغول تعمیرات بود. این روزها در هر بافت شهری که عمرش بیش از پنجاه باشد، دیدن تعمیرات داخلی ساختمان چیز غریبی نیست.
از صبح بیرون رفته بودم و وقتی داشتم برمیگشتم از دور نور براق صفحهی نئونی از سر خیابانی که منزلمان در آن قرار داشت به چشم میآمد. صفحهی نئونی که تا دیروز آنجا نبود.
باز هم این روزها خیلی احتمال دارد که در بافت مسکونی ناگهان در میان خانههای مردم، موسسهای کاملاً خدماتی شروع به کار کند. موضوعی که تا ده سال پیش بهندرت ممکن بود پیش بیاید.
وقتی نزدیک شدم چشمم به تابلوی سر در خانه افتاد.
«پانسیون مطالعاتی…»
پانسیون تا آنجایی که میدانستم کلمهای فرانسوی بود به معنی استفاده از خدماتی به صورت ماهانه با پرداخت هزینه. البته بیشتر در مورد اقامتگاههای دانشجویی که اتاق و خدمات در اختیار محصلان قرار میداد این واژه را شنیده بودم.
در جستجویی که انجام دادم متوجه شدم که این هم یکی از برکات کنکور است. ظاهراً که مکانی برای درسخواندن بود. به این معنی که اگر جای مناسب برای درسخواندن نداشته باشی میتوانی بروی و در ازای پرداخت مبلغی در پانسیون، فضایی برای درسخواندن داشته باشی. اما درسخواندن داریم تا درسخواندن.
در تعریف پانسیون مطالعاتی بیشتر آن را مکانی برای کنکوریها در نظر گرفتهاند. گروهی که فقط مجبور نیستند درس بخوانند؛ بلکه شاید مجبور باشند درس را زندگی کنند. شاید زمانی فرصتی پیش آمد و دربارهی نظر شخصیام از آسیبهایی که کنکور به زبان و ادبیات وارد میکند نوشتم.
فضای پانسیونی که نزدیک خانهی ما بود شبیه تبعیدگاه بود. میزهایی خشک و پشت به هم؛ یعنی به اینجا تبعید میشوی که درس بخوانی.
من نمیدانم فضای خانههایی که فرزندانش در آنجا نمیتوانند برای کنکور درس بخوانند، چگونه است ولی فکر میکنم با توجه به هزینهی قابلتوجهی که برای یک میز و صندلی خشک، ماهانه دریافت میشود، مخاطبان این پانسیونها دستشان به دهانشان میرسد و اگر هم نرسد حتما میرسانند تا بچه را برای درسخواندن از خانه تبعید کنند.
و باز هم فکر میکنم از این کلاس به آن کلاس بردن بچه به یک طرف، فرستادنش بیرون از خانه برای ساعتهای طولانی آن هم برای درسخواندن چه تجربهی ناخوشایند روانیای به بار خواهد آورد.
داشتم با دوستی دربارهی این وضعیت اسفبار صحبت میکردم. گفت: «چقدر سخت میگیری؟ حالا چند ماه هم به بچه سخت بگیری تا آیندهاش را بسازی به جایی برنمیخورد.» بعد هم اضافه کرد:« بگذار بچههای خودت به سن کنکور برسند میبینی که خودت هم مشتریشان میشوی.»
نمیدانم من در آینده چگونه ممکن است نظرم را چنان تغییر بدهم که بچههایم را به پانسیون مطالعاتی بفرستم؛ ولی همین حالا میدانم که این چندماه برای بسیاری از بچههای مردم که دانشجوهای آیندهام هستند، بدون تبعید از خانه هم تلخ و دیوانهکننده میگذرد.
کتاب+باز
موسسهای که خدمات مطالعاتی ارائه میداد، عنوان «کتابباز» را برای کارش در نظر گرفته بود. ترکیب جدیدی که چندوقتی است بهواسطهی برنامهای نادر دربارهی کتاب که از تلویزیون پخش میشود، سر زبانها افتاده است.
یادم است اولینباری هم که یکی از دوستانم نام برنامه را با این عنوان جلویم برد، یکهای خوردم و گفتم: «یعنی جدی اسم برنامه را گذاشته کتابباز؟؟».
من از محتوای این برنامه که از شنیدههایم برمیآید که آموزنده است و احتمالاً تلاش فرهنگی قابل تقدیری است، خبر ندارم؛ اما بهنظرم طراحان نام کمی کجسلیقگی در انتخاب عنوان به خرج دادهاند.
در غالب ترکیبهایی که با پسوند «باز» شنیدهام، معنای جالبی از ترکیب برنمیآید.
ممکن است زبانشناسها اینجا وارد معرکه بشوند که چرا قابلیتهای ترکیبسازی زبان را برای خلق معناهای جدید نادیده میگیری؟ نمیدانم اما این نظر شخصی من است. ترکیب «باز» در ترکیبهایی مثل قمارباز، نظرباز، کفترباز و … به گوشم خورده است و جمع آن با کتاب برایم خوشایند و خوشآهنگ نیست.
ساختار این ترکیب طوری است که انگار کتاب وسیلهای برای بازی باشد. حتی تلفظش هم شکل موجهی ندارد. نمیدانم شاید هم حساسیتهایی از این دست چندان موجه نباشد؛ ولی به اعتقاد من ترکیب اسم با هر پیشوند و پسوندی اگر هم ممکن باشد، نباید الزاماً اتفاق بیفتد.
ترکیب کتابباز که به قیمت ادعای نوبودن ساخته شده است به گمانم چیزی از ارزشهای مطالعاتی را بازنمایی نمیکند و در عوض شنونده را با ترکیبی ناهمگون مواجه میکند که از حافظهی معنایی مخاطبانش دور است.
1 دیدگاه روشن پانسیون مطالعاتی و کتابباز
پینگبک: چه رویاهایی که میآیند – ساناز مجرد ()